دوستان عزیز در این بخش میخوام یه خاطره تلخ رو براتون
تعریف کنم هر کاری کردم دلم نیومد تعریف نکنم. حدود 11 سال
پیش بود که تیم پرسپولیس برای اولین بار می خواست بیاد شهر
ساری برای مسابقه فوتبال و من و برادرم که پرسپولیسی بودیم
با اشتیاق به ورزشگاه رفتیم اولش همه چی خوب پیش می رفت
بازی شروع شد و هیچ مشکلی نبود نیمه دوم بازی داشت شروع
می شد افشین پیروانی آماده بود که توپ بزنه و بازی شروع بشه
که ناگهان سیل جمعیت از طرف دیگر ورزشگاه به سمت ما که
در سمت دیگر بودیم روانه شد اولش همه فکر کردند دعوا شده
و کسانی که سمت ما بودند تازه بعد از چند ساعت فهمیدند که
سقف ورزشگاه روی سر عده ای ریخته واقعا لحظه وحشتناکی
بود حتی یادآوریش هم منو وحشت زده می کنه
وقتی سیل جمعیت به طرف ما اومد من که دست و پام و
کم کرده بودم و از ترس نمی تونستم حتی حرکت کنم ناگهان
یکی از پاهام به لابه لای سکوها فرو رفت و در این لحظه
فقط فریاد کمک سردادم که خداوند اون لحظه به دادم رسید
و یک دست به طرف من دراز شد و گفت پسر دستتو بده به من
و بیا بالا باورم نمی شد که تو اون وضعیت که همه در حال فرار
کردن هستند کسی هم پیدا بشه که به من کمک کنه تا قبل از اون
ماجرا هرگز این اندازه به مرگ نزدیک نشده بودم واقعا فکر کردم که
دیگه کارم تمومه و زیر دست و پا له میشم حیف که دیگه هرگز
اون شخص و پیدا نکردم که بتونم این کارش و طلافی کنم
امیدوارم هرجا که هست سالم و سلامت باشه و همیشه
در زندگیش موفق باشه.
هیچ وقت اشکهای پدرمو فراموش نمی کنم که از
محل کارش تا ورزشگاه با پای پیاده اومده و فکر کرده بود
که من و برادرم جزو کشته شدگان هستیم.
هیچ وقت اون صحنه جنازه هایی که روی زمین افتاده
بود رو نمی تونم فراموش کنم چه ارزان جانشون
و از دست دادن به خاطر هیچ.
خدا همشون و بیامرزه و به خانوادشون صبر بده.
نمی خواستم با این خاطره ناراحتتون کنم فقط
این و بدونید که مرگ و زندگی به مویی بنده
بهتره که تا زنده هستیم با هم مهربون باشیم.
بدرود دوستان.
مهرداد آریا